آخرِ هفته که شد ؛
دلت را به دلِ خیابان بزن ...
با بیخیالیِ جاده همراه شو ...
فراموش کن هفته ات چطور گذشت ،
مهم نیست شنبه قرار است چه اتفاقاتی بیفتد ،
و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم تلنبار شده ...
روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار ...
و روزهایِ نیامده را به خدا ...
چای ات را کمی آرام تر و سرخوش تر از همیشه بنوش ،
جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت ؛
آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورَد ...
آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد ...
آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده ؛
به خاطرِ خودش نفس بکشد ...
درست همون لحظه که افکارت به بن بست رسیده
درست همون لحظه که فکر میکنی حالِ ادامه دادن نداری
درست همون لحظه
یه قلم و کاغذ بردار
همه ی اولویت های زندگیت رو بنویس
همه ی خواسته هات رو بریز روی کاغذ!
حالا پاشو بزن تو خیابون
راه برو
من اگه جای تو باشم میدوئم!
یکجوری بدو که انگار دارن دنبالت میکنن...!
با استرس...با ترس...
خوب به صدای قدم هات گوش کن
به صدای قلبت
تو داری حرکت میکنی!
این یعنی زنده ای
از یه جایی به بعد دیگه استرس و ترس از بین میره...
چون ازشون فاصله گرفتی....
حالا آروم نفس بکش!
حالا به اولویت های زندگیت فکر کن
به خواسته هات!
برای رسیدن بهشون باید حرکت کنی...
رو به جلو!
ترس و استرس همیشه هست
باید انقدر سرت گرمِ آرزوهات باشه
گرمِ رسیدن به اون زندگیِ ایده آل
که ترس و استرس ها رو جا بذاری!
تو این همه سختی رو تحمل نکردی که اینجا وا بدی!
تو این همه تنهایی رو تحمل نکردی که به هر کسی اعتمادِ عشق کنی!
همراه شدن با آدمایی که تورو نمیفهمن یعنی دست انداز! یعنی ترمز!
اگه به هر کسی که وارد زندگیت شد چراغ سبز نشون ندی
اون کسی که انتظارش رو میکشی
اون کسی که با تمام وجود قراره با تو باشه...
نمیدونم کِی و کجا...!
اما میاد سراغت
میاد که رنگ زندگیت رو آبی کنه...
تو این همه راه نیومدی که حالا به بن بست برسی!
بلند شو و یه مسیرِ تازه پیدا کن...
میدونی چیه رفیق...؟
خیلی از آدم هایی که اطرافت میبینی
زندگیِ الانشون
با تصوراتی که داشتن فاصله داره!
میدونی چرا رفیق...؟!
چون باخت رو قبول کردن
اسلحه رو گذاشتن زمین!
خب همه میدونن تنها راه پیروزی جنگیدنه
اما همه نمی جنگن!
جنگیدن جرأت میخواد....
هدف میخواد...
خیلی از آدمای اطراف ما فقط دارن زندگی میکنن!
بدون خطر
بدون سراشیبی و سربالایی
بدون ماجراجویی
و اینا یعنی بدون لذت!
چون باخت رو پذیرفتن....
تو نباز رفیق
تو نباز...💙❤️
هوای اردیبهشت عجیب برای دوست داشتنت عالیست
باید مراقب بود
چشمهای تو غزلی عاشقانه است که هر دَم دل میرُباید
اردیبهشت است و عشق دوباره جان میگیرد
تو خودت اینها را نمیدانی
بادها میرقصند و رقص کنان عطر موهایت را میافشانند
کوچهها قدمهایت را لحظه شماری میکنند
تو خودت اینها را نمیدانی
قدم میزنی و درختان شکوفه میدهند
بوی خوش گلهای بهار نارنج سرمستانه فضای کوچه خیابانها را پر میکند
تو خودت اینها را نمیدانی
زادهی اردیبهشت هستی و خدا سرشت تو را با عشق درآمیخته
میآیی و بوی بهشت را با خودت به همراه میآوری
اینجا در حوالی تو و چشمهایت بهشت خودش را نمایان کرده...
به دختران اعتماد کنیم و آنان را به تجربه های بزرگ دعوت کنیم و بگذاریم از حلقه بسته تجربه های کوچک، قابلیت رشد نایافته و دوباره تجربه های کوچک رهایی پیدا کنیم. البته سقف های شیشه ای اول باید در ذهن من و شما برداشته شود.
به جای آنکه دایره ناموس را خواهر، مادر و همسر خود تعریف کنیم، بپذیریم که همه ناموس ما هستند. به همه دختران، مادران و همسران به دیده احترام نگاه کنیم. همچنین لازمست که منظورمان از ناموس را هم درست تعریف کنیم که ناخودآگاه قفس و محدودیت نشویم.
برایشان جُک نسازیم. با این جُک های سیاه، اعتماد به نفسی که کم کم دارد در نهاد دختران این سرزمین پا می گیرد را لگدمال نکنیم.
بگذاریم زنان و دختران در طراحی سازمان، شهر و کشور نقش بیشتری داشته باشند. شهرهای ما مردانه و بی روح ساخته شده است. اگر می گذاشتیم نگاه لطیف آنان مجال بروز می یافت شاید از این زندگی ماشینی امروز همه ما کلافه نمی شدیم. آنان نکاتی را می بینند که ما نسبت به آن ها کور هستیم.
در انتها تاکید می کنم که ما مردان لازم نیست کاری بکنیم. این دختران و زنانی که من می شناسم هم توانمندی و هم جسارت این را دارند که جایگاه خود را باز بیابند. تنها کاری که ما باید بکنیم این است که مانع نشویم. ذهنیت مان را عوض کنیم و مرد باشیم.